سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از او پرسیدند : خدا چگونه حساب مردم را مى‏رسد با بسیار بودن آنان ؟ فرمود : ] چنانکه روزى شان مى‏دهد با فراوان بودنشان . [ پرسیدند : چگونه حسابشان را مى‏رسد و او را نمى‏بینند ؟ فرمود : ] چنانکه روزى‏شان مى‏دهد و او را نمى‏بینند . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 90 آبان 24 , ساعت 3:48 عصر

ســــــــــــــــــــــــــــــــلام دوستان عید همگی مبارکـــــــــــــــــــــــ.

 

 

 

 

 

 

 


 


جمعه 90 آبان 20 , ساعت 7:6 عصر

داستان سلیمان نبی (ع) و دیو

داستان"سلیمان نبی" و"نوروز" و "رسم خوردن ماهی" در "شب نوروز" به روایت "دکتر: الهی قمشه ای"!!

یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزاد
باشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند.


روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و
بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از
سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش
نیست . اما خلق او را انکار کردند . و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در
عین سلطنت خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.


دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟"حافظ"



اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر
او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ،
آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم
حکومت کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در
رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :


که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو


و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در
کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او
نشانند که به گفته ی حافظ :


اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی


و به زبان مولانا :


خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست


و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد .
سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند .
و این روز ، بر خلاف تصور عامه ، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است . و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید .


و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز ، تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است .


ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی


""ما همه فانی و او پا برجاست.. عشق را می گویم.. بی گمان عشق خداست""



جمعه 90 آبان 20 , ساعت 7:6 عصر

آقاجان مهدی :

 

امروز یکی از بچه ها می گفت :از اول هفته تا آخرش دو شیفت کار می کنم به امید روز جمعه که برم کنار خانواده باشم وبا این دیدار انرژی کار کردن هفته ی بعدی را می گیرم  .

 

اگه خانواده را نبینم انرژی برای کار کردن ندارم .

 

مولا جان :

 

فردا جمعه است ،با یه دیدار انرژی دنیایی و آخرتی مارا تامین کنید.

 

اللهم عجل لولیک الفرج


جمعه 90 آبان 20 , ساعت 7:5 عصر

سمه اللطیف

نیمه درد دلی با همه ی خواهر ها و برادرهای ایمانی ام...

 

   بازهم بی خوابی با یک حجم عظیم از کتابی که خوانده نشد و وجدان درد عقب بودن از برنامه هایم مرا به محیط مجازی کشاند...سری به اپارات زدم...ویدئویی باعنوان "شجاعت دختر بحرینی "نظرم را جلب کرد و...

 

   دختری سیاه پوش کم سن و سال تر از من و تو شاید...با پرچمی سرخ و سپید در دست در خیابانی ایستاده دورتر از او افق دید کادر را که نگاه میکنی لااقل 15 نفر سرباز را می بینی که نزدیک می ایند معلوم نیست مزدورند از سعودیه!!!یا اهل همان اطراف هستند...اما مسلحند... چند ثانیه بعد صدای شلیک...تصویر بردار برای لحظاتی سردر گم میشود ظاهرا انتظارش را نداشته برای لحظاتی فکر میکنی دخترک پر کشیده اما بعد می بینی همچنان ایستاده با همان پرچم !  برایم جالب بود که حتی با نزدیکتر شدن سربازها و شلیکهای بعدی دور نشد تنها دفاعش ایستادن پشت یک دیوار بود با پرچمی که معلوم است خیلی هم سازمان یافته !!! طراحی و ساخت نشده... نمیدانم در کجای این کره ی به ظاهر متمدن!!! و به باطن دچار توحّش مدرنیته شده ممکن است به صرف نگه داشتن یک پرچم با شلیک گلوله حتی از نوع هوائیش برخورد شود این یعنی حقوق بشر در تعیین سرنوشت سیاسی ... این یعنی حق انسان در دفاع و بیان عقاید سیاسی...

 

   بحرین خیلی از ما دور نیست تا سال 1349 وصله جدا نشدنی از تن وطنمان بود که بواسطه ی فساد و ظلم محمد رضا همان رفتاری که در برابر کردها و بختیاری ها و کلا هر قومیتی در ایران داشت از ما جدا شد...بازهم دسن انگلیس و این بار ال سعود !! این نوزاد حرامی الوهاب !!

 

   وخلاصه اینکه اگر نام ایران بر سر بحرین بود مشت میشدم بر دهان هر کسی نام خاکش را میاورد ودیوار حائل بین خود مردم تحت حکومتش میکشید!!همان کاری که ال خلیفه کرده  تا شاید صدای جوانان بحرین را هم نشوند... بیچاره ..."الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم "یادش رفته یا حتما پدری نداشته که یادش دهد...

 

   فاصله ما با بچه های بحرین فقط روی نقشه است...انجا هنوز هم با لهجه ی عرب فارسی حرف میزنند...وقتی با یک بحرینی صحبت میکنی تقریبا نمیتوان بین لهجه اش با یک ابادانی فرقی گذاشت... و همه اینها بعض است و مشت و دندان فشرده شده...

 

  این ها را بهانه میکنم تا درد دلی را باز کنم...به بهانه دیدن دخترکی تقریبا هم سن و سال همین خواهر ایمانی مان امروز صبح کتابخانه...بگذریم...   اما فقط یک سوال ایا رعایت کردن ذره ای از حرمت ها اینقدر سخت است ؟؟؟ با همه خواهر هایم هستم!! خریدن نگاه اجنبی بیشتر میارزد یا مثل این شیر زن بحرینی "خریدن نگاه خدا" ؟؟

 

   و شما برادر عزیز ...اقای محترم ...که اگر روزی کسی چپ نگاه کشورت کند قرار است از ناموس امثال همین دختر دفاع کنی!! اخر اینطور میشود...؟؟؟ برادر من وقتی صاحبخانه دست ناپاک در سفره می برد هر نا محرمی به خانه اش نظر می اندازد...

 

   اول از خانه هایمان شروع کنیم از گوشی ها از پی سی ها دی وی دی ها ... بیاییم اراده کنیم و پاک کنیم هر چه را بزور اسلحه نتوانستند در مغزمان در دهه شصت فرو کنند اما به هرز ماهواره در دهه ی هفتاد حاصل شد... بیایید کوچه ها را پاک کنیم از هر چه نگاه سنگین است که برایش فرقی ندارد زنی با شوهرش راه برود یا دختری با پدرش!!! از هر چه خرید نگاه لبخند هرزه است به جای خریدن "لبخند خدا"

 

  در احوال دیگران جستجو کنیم که خداوند تبارک و تعالی در قرآن بارها امر فرمود به این مهم... اینان که امروز در بحرین چکمه می کوبند و با لند کروزهای 2011 دنبال جوان بحرینی میروند هنوز پایشان به این کشور باز نشده ناموستان را حلال کرده اند...پناه بر خدا... نگاهی به فتواهایشان بینداز... که با پولهای خرج کرده در حجّمان برای تجمل آرایی ودیگر نه تجمل گرایی چه گلوله هایی فراهم کردیم برای شلیک به قلب هر ازادیخواهی و چه التیامی فراهم کردیم بر زخم هر کافر ظالمی...

 

 پناه بر خدا اگر نگاه مهرابنش را با تاوانی به این سنگینی فقط برای لحظه ای  هرزخند شیطان بفروشیم...

 

یاحق


جمعه 90 آبان 20 , ساعت 7:4 عصر

دیروز در دنیای مجازی یک جوان مصری می گفت: «او یک قهرمان است. ما به او افتخار می کنیم. او باعث افتخار همه ی مستضعفان است. می گفت ما با شما برادر هستیم». ضمیر این برادر مصری، بر می گشت به سردار عزیز ما "حاج قاسم سلیمانی" که این روزها بر بلندای قله ی غرور، خوش نشسته و دل ربایی می کند از دل های انقلابی جهان. به خدا، سجده ی شکر می خواهد اگر سردار ، در دل تو هم نشسته است و وقتی خبرهای آن طرف آب را می شنوی که حکایت از تلاش عاجزانه شان دارد، نفس عمیقی می کشی و با غرور زیر لب زمزمه می کنی نامش را. این محبت مقدس را قدر بدان!.

 

"حاج قاسم سلیمانی" را می توانی میزان سنجش ایمانت قرار دهی. ایمانت را با آن قامت رعنا در خلعت سبز سپاه بسنجی. فرمود:«هل الدین الا الحب!؟» من برای تمام این ادعاهایم از قرآن و روایت ادله محکم و مستند دارم. هر که ایمانش بیشتر، محبتش به "حاج قاسم سلیمانی" بیشتر!.

 

مگر نشنیدی ناله ی شیطان را در کنگره ی آمریکا؟! که از ابهت سردار عزیز ما، به هذیان افتاده بود. "حاج قاسم سلیمانی" امروز آتشی شده برای شعله ورتر شدن دل های بیداری که در خاورمیانه پایه های طاغوت را یکی یکی در هم شکستند و شعله های این آتش مقدس را در وال استیریت نیویرک و بیرمنگام و ساتهمپتون انگلیس هم می توان دید. شیطان و شیطان بزرگ بهتر از ما می دانند که این آتش دیر یا زود هستی آن ها را خاکستر خواهد کرد و در این جهنم غرق خواهد شد همه ی ابرقدرتی پوشالیشان که حالا عاجزانه به آمانو متشبث می شنود برای ارائه ی گزارش دروغین هسته ای. و هیهات که گزارش آمانو، امان شود برای این اوضاع پوسیده ی غرب.

 

به این دجالان پلید باید گفت: «عرض خود می بری و زحمت ما می داری!» وگرنه این تلاش های مسخره ی دیلماتیک، فقط کت و شلواری های کراوات بر گردن را می ترساند، نه پابرهنگان چفیه بر دوش را. فشارهای بیانیه ای شورای امنیت نیز ثمری نخواهد داشت که اگر داشت، "روح خدا" سی و دو سال پیش چنان استوار، خیالمان را راحت نمی کرد که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند». به اوباما باید گفت، گیرم که توانستی به دروغ ذهن جهان را بفریبی که ایران در پی سلاح هسته ایست. گیرم با سناریوهای مذحکانه، به دنیا ثابت کردی این دروغ را که؛ ایران برای  ترور سفیر مجهول الهویه عربستان، نقشه داشته در واشنگتن. گیرم که دلارهایی را که حق بیوه زنانی است که همین الان فریادشان در وال استریت، نفس کشیدن را برایت مشکل کرده است را، خرج بوزینه هایت کردی در کشور من، تا عروسک وار حرف های تو را نشخوار کنند که؛ در انتخابات ایران تقلب شد و باز هم تقلب خواهد شد در انتخابات. گیرم فریب دادی مشتی نادان را. اصلا گیرم همه ی احمق های دنیا فریب دادی!. اما بگو با "حاج قاسم سلیمانی" چه خواهی کرد؟!. او که دروغ نیست. "حاج قاسم"، واقعیت دارد. همان شبهی که چندی ست کابوس ترسناکی شده برای ژنرال های حقیر تو. با "حاج قاسم" چه خواهی کرد!؟ "حاج قاسم سلیمانی" واقعیت دارد. چون تو می ترسی، پس "حاج قاسم" هست! بگو با او چه خواهی کرد!؟

 

"حاج قاسم سلیمانی" را اگر ترور هم کنی، تازه "شهید" می شود و  تکثیر می شود و "شهید" زنده تر است در مکتب ما. در "شهادت" رازی نهفته است که تو از درک آن عاجزی. اگر با ترور می شد مجاهدی را حذف کرد، هم کاسه های تو در تل آویو، هرسال یک هفته قبل و یک هفته بعد از سالگرد شهادت حاج رضوان ما؛ شهید "عماد مغنیه"، در اطراف سفارت خانه های اسراییل، در سرتاسر خاور میانه تدابیر شدید امینی بر قرار نمی کردند.

 

بگذار یک خاطره برایت بگویم! مادر عماد می گوید: ماه ها قبل از قیام مصر، حتی قبل تر از قیام تونس،عماد را در خواب دیدم که با کوله باری، عازم سفر است. پرسیدم کجا؟ گفت: در مصر کمی کار دارم.

 

این که در مصر گذشت، کار کمِ عماد مغنیه بود و تو این را نمی فهمی و نخواهی فهمید، اما بهتر است از معبّران کاخ، بخواهی برایت تعبیر کنند که شاید مجبور شوی؛ همه ی فرزندان ذکوری را که در خاورمیانه متولد می شوند را ترور کنی!. اما باز هم چاره ای نداری از دست مکر خدایی که "موسی" را در کاخ فرعون پروراند.

 

منتظر باش تا کمتر از یک ماه دیگر و ببین عاشورای امسال را در همان ایالت های تحت فرمانت و فریاد "حسین، حسین" را که سرمای وال استریت را به جهنم سوزانی برایت بدل خواهد کرد؛ این خط! نشانش هم آن بردار مصری من، که می گفت: بین اسراییل و ایران اگر جنگ بشود، این جنگ فقط بین شما دو تا کشور، نیست جنگ ما هم هست، ما با شما هستیم.

 

این یعنی دهکده ی جهانی تو متلاشی شده است. یعنی تر این که در خانه ی تو، در دنیای مجازی تو که ساخته بودی تا مسیر رسیدن به دهکده ی جهانی را برایت هموار کند، به اذن خدا مردی از سلاله ی کلیم الله،  با نفس مسیحایی اش، فرزندانی پرورانده که سربازان امت واحده ی اسلام شده اند، نه شهروندان مطیع دهکده ی جهانی!.

 

 

 

این خطوط سیاه را با کلماتی از نور متبرک می کنم:

 

ما درصدد خشکانیدن ریشه های فاسد صهیونیزم، سرمایه داری و کمونیزم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفته ایم، به لطف و عنایت خداوند بزرگ، نظامهایی را که بر این سه پایه استوار گردیده اند نابود کنیم، و نظام اسلام رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم - را در جهان استکبار ترویج نماییم. و دیر یا زود ملتهای دربند شاهد آن خواهند بود.

 

ان وعدالله حق.


   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ