سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ناز خود بگذار و کبر از سر به در آر و گور خود را به یاد آر . [نهج البلاغه]
 
جمعه 90 آبان 20 , ساعت 7:5 عصر

سمه اللطیف

نیمه درد دلی با همه ی خواهر ها و برادرهای ایمانی ام...

 

   بازهم بی خوابی با یک حجم عظیم از کتابی که خوانده نشد و وجدان درد عقب بودن از برنامه هایم مرا به محیط مجازی کشاند...سری به اپارات زدم...ویدئویی باعنوان "شجاعت دختر بحرینی "نظرم را جلب کرد و...

 

   دختری سیاه پوش کم سن و سال تر از من و تو شاید...با پرچمی سرخ و سپید در دست در خیابانی ایستاده دورتر از او افق دید کادر را که نگاه میکنی لااقل 15 نفر سرباز را می بینی که نزدیک می ایند معلوم نیست مزدورند از سعودیه!!!یا اهل همان اطراف هستند...اما مسلحند... چند ثانیه بعد صدای شلیک...تصویر بردار برای لحظاتی سردر گم میشود ظاهرا انتظارش را نداشته برای لحظاتی فکر میکنی دخترک پر کشیده اما بعد می بینی همچنان ایستاده با همان پرچم !  برایم جالب بود که حتی با نزدیکتر شدن سربازها و شلیکهای بعدی دور نشد تنها دفاعش ایستادن پشت یک دیوار بود با پرچمی که معلوم است خیلی هم سازمان یافته !!! طراحی و ساخت نشده... نمیدانم در کجای این کره ی به ظاهر متمدن!!! و به باطن دچار توحّش مدرنیته شده ممکن است به صرف نگه داشتن یک پرچم با شلیک گلوله حتی از نوع هوائیش برخورد شود این یعنی حقوق بشر در تعیین سرنوشت سیاسی ... این یعنی حق انسان در دفاع و بیان عقاید سیاسی...

 

   بحرین خیلی از ما دور نیست تا سال 1349 وصله جدا نشدنی از تن وطنمان بود که بواسطه ی فساد و ظلم محمد رضا همان رفتاری که در برابر کردها و بختیاری ها و کلا هر قومیتی در ایران داشت از ما جدا شد...بازهم دسن انگلیس و این بار ال سعود !! این نوزاد حرامی الوهاب !!

 

   وخلاصه اینکه اگر نام ایران بر سر بحرین بود مشت میشدم بر دهان هر کسی نام خاکش را میاورد ودیوار حائل بین خود مردم تحت حکومتش میکشید!!همان کاری که ال خلیفه کرده  تا شاید صدای جوانان بحرین را هم نشوند... بیچاره ..."الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم "یادش رفته یا حتما پدری نداشته که یادش دهد...

 

   فاصله ما با بچه های بحرین فقط روی نقشه است...انجا هنوز هم با لهجه ی عرب فارسی حرف میزنند...وقتی با یک بحرینی صحبت میکنی تقریبا نمیتوان بین لهجه اش با یک ابادانی فرقی گذاشت... و همه اینها بعض است و مشت و دندان فشرده شده...

 

  این ها را بهانه میکنم تا درد دلی را باز کنم...به بهانه دیدن دخترکی تقریبا هم سن و سال همین خواهر ایمانی مان امروز صبح کتابخانه...بگذریم...   اما فقط یک سوال ایا رعایت کردن ذره ای از حرمت ها اینقدر سخت است ؟؟؟ با همه خواهر هایم هستم!! خریدن نگاه اجنبی بیشتر میارزد یا مثل این شیر زن بحرینی "خریدن نگاه خدا" ؟؟

 

   و شما برادر عزیز ...اقای محترم ...که اگر روزی کسی چپ نگاه کشورت کند قرار است از ناموس امثال همین دختر دفاع کنی!! اخر اینطور میشود...؟؟؟ برادر من وقتی صاحبخانه دست ناپاک در سفره می برد هر نا محرمی به خانه اش نظر می اندازد...

 

   اول از خانه هایمان شروع کنیم از گوشی ها از پی سی ها دی وی دی ها ... بیاییم اراده کنیم و پاک کنیم هر چه را بزور اسلحه نتوانستند در مغزمان در دهه شصت فرو کنند اما به هرز ماهواره در دهه ی هفتاد حاصل شد... بیایید کوچه ها را پاک کنیم از هر چه نگاه سنگین است که برایش فرقی ندارد زنی با شوهرش راه برود یا دختری با پدرش!!! از هر چه خرید نگاه لبخند هرزه است به جای خریدن "لبخند خدا"

 

  در احوال دیگران جستجو کنیم که خداوند تبارک و تعالی در قرآن بارها امر فرمود به این مهم... اینان که امروز در بحرین چکمه می کوبند و با لند کروزهای 2011 دنبال جوان بحرینی میروند هنوز پایشان به این کشور باز نشده ناموستان را حلال کرده اند...پناه بر خدا... نگاهی به فتواهایشان بینداز... که با پولهای خرج کرده در حجّمان برای تجمل آرایی ودیگر نه تجمل گرایی چه گلوله هایی فراهم کردیم برای شلیک به قلب هر ازادیخواهی و چه التیامی فراهم کردیم بر زخم هر کافر ظالمی...

 

 پناه بر خدا اگر نگاه مهرابنش را با تاوانی به این سنگینی فقط برای لحظه ای  هرزخند شیطان بفروشیم...

 

یاحق



لیست کل یادداشت های این وبلاگ